۱۳۸۹ خرداد ۲۰, پنجشنبه

نظر سنجی

به غیر از نوشتن سعی می کنم احساساتم رو با عکس به تصویر بکشم.ممنون می شم در مورد عکس ها نظر بدید.

رفاقت


سکوت...سیاهی...شب......


گنگ بودن

دیگه دنبال درس خوندن نبودم چون تمرکز نداشتم.هزاران سئوال به ذهنم می اومد که نمی دونستم از کجا باید این جواب ها رو پیدا کنم.


بدنبال دوست

گیج بودم.چرا برای پیدا کردن یک دوست انقدر وسواس داشتم. چرا خوشم نمی اومد پیش هر کسی بشینم. چرا اون یکی دماغش کج بود؟؟چرا اون یکی چاق بود؟؟

بدون شرح



دیواری به اسم مدرسه

مدرسه برای من رنگ تازه ای گرفته بود احساس ارامش میکردم.از درس خوندن لذت می بردم .با همه خوب بودم عاشق معلمم بودم .ولی
باز یک حس ناشناخته ای داشتم......

روزهای اول

تازه به اول راهنمایی رفته بودم از حس جدیدی که در من ابجاد شده بود دیوانه شده بودم.منی که از درس و مشق بدم می اومد نمی دونم چرا بودن در کلاس باعث ارامش در من شده بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

زیبایی



سادگی


هر کسی در زندگی تاوان سادگی رفتار خود را میدهد .

بدون شرح



کوله بار

من 27 سالمه از 13 سالگی می دونستم حسم با محیط اطرافم یکسان نیست.همیشه بدنبال این حس بودم.وتصمیم گرفتم این حسی که تازه با من همسفر شده را پیدا کنم وقصد خود را عزم کرده وپای پیاده راه افتادم تا به اینجا رسیدم .