۱۳۸۹ تیر ۲, چهارشنبه

آمار جالب از آخرین کلام اعدامی ها

سلام باز هم در سایت خبرآنلاین با یک مطلب فرهنگی دیگه برخورد کردم که برام جالب بود و در ادامه با کمی اصلاح ترجمه برای شما نقل کردم:
تحقیقات دانشمندان نشان می‌دهد عشق و دوست داشتن متداول‌ترین کلمه ای است که مجرمان محکوم به اعدام در آخرین لحظات زندگیخود به زبان می‌آورند.
 دوستت دارم آخرین جمله اعدامی‌ها

مجله نیوزویک برای پی بردن به کلمات مورد علاقه محکومین به اعدام در آخرین لحظات زندگیشان ، آخرین جملات 446 محکوم به اعدام را در تگزاس مورد تحلیل و بررسی قرار داد.
در این تحقیقات مشخص شد لغت دوست داشتن نزدیک به 630 بار از دهان این محکومین به اعدام خارج شده است.محققان متوجه شدند محکومین به اعدام به طور متوسط این لغت را سه برابر لغت "متاسفم" به کار می‌برند که این نشان می‌دهد بسیاری از آن‌ها هنوز هم معتقدند بی‌گناه هستند و به گناهکار بودن خود اعتراف نمی‌کنند.
دومین لغتی که محکومین به اعدام در آخرین لحظات زندگی خود استفاده می‌کنند تشکر کردن است که نزدیک به 243 بار در آخرین لحظات زندگی 446 محکوم به اعدام شنیده شده است.
هم‌چنین لغت "آماده ام" نیز نزدیک به 65 بار از زبان اعدامی‌ها شنیده شد که با بیان این لغت آمادگی خود را برای رفتن به استقبال مرگ اعلام می‌کردند.
نکته جالب توجه این است که لغت "می‌ترسم" فقط یک بار از دهان این افراد شنیده شده است که این موضوع می‌توان در نوع خود مورد توجه قرار گیرد.
اعتقادات مذهبی هم در میان افرادی که به اعدام محکوم می شوند بسیار پررنگ میشود و لغت خدا بسیار در میان آخرین صحبت‌های آن‌ها شنیده می‌شود.هم‌چنین لغاتی مانندبهشت ، جهنم ، مسیح و مانند آن‌ هم کلماتی هستند که معمولا محکومین به اعدام در آخرین لحظات زندگی خود به زبان می‌آورند.
هم‌چنین از میان این محکومین به اعدام 20 نفر به لغت "پایان" و فقط 12 نفر به لغت "پشیمانی" در آخرین لحظات زندگی خود اشاره کردند.

Be a Winner !

The Winner   is always part of the answer    

The Loser     is always part of the problem  

The Winner   always has   a program
The Loser     always has   an excuse

The Winner    Says “ let me do it for you “              

The Loser      Says  “ That’s not my job .“

The Winner    Sees an answer to every problem

The Loser      Sees a problem for every answer

The Winner    Sees a green near every sand trap   

The Loser      Sees two or three sand traps near every green
The Winner    Says “ It may be difficult  but it’s possible “

The Loser      Says “ It may be possible but it’s too difficult . “


Be a Winner !

یک کلمه جادوئی



واقعیت این است که ناسپاسی، هم به فردی که مورد ناسپاسی قرار گرفته صدمه می‌زند و هم به فرد ناسپاس چرا که فرد ناسپاس به‌جای پیدا کردن دوست، دشمن می‌یابد.
احساس سپاسگزار بودن به تنهائی کافی نیست. این احساس باید بروز داده شود. شاید آن دانشجو واقعاً از کار من سپاسگزار بود اما با اظهار نکردن، این احساس از بین رفت. کلمه ”متشکرم“ می‌توانست تفاوت زیادی ایجاد کند.
وقتی فردی باعث آزردگی ما می‌شود باید از خود بپرسیم که آیا نشانه‌هائی از این شخصیت آزاردهنده در وجود خود ما هم نیست؟ من از خودم می‌پرسم چه تعدادی از ما سپاسگزار کارهای کوچک بی‌شماری هستیم که دیگران با مهربانی برای ما انجام می‌دهند تا زندگی را برای ما آسان‌تر سازند؟
واقعاً چه تعدادی از ما به خاطر داشتن موهبت زندگی سپاسگزار هستیم در حالی که آزادی، عدالت و امنیت را حق مسلمی برای خود می‌پنداریم؟ چه تعدادی از ما قدردان هدیه شگفت‌انگیز زندگی هستیم؟ آیا به اندازه کافی این قدردانی را به خالق زندگی ابراز می‌کنیم؟
جواب صادقانه به هر پرسش به‌طور غم‌انگیزی روشن است. کافی نیست نه اصلاً کافی نیست. تصمیم گرفتم که راه‌حلی بیابم. بعد از این، از همه افرادی که گذران زندگی را برایم آسان می‌کنند تشکر خواهم کرد. پیشخمت، مسئول آسانسور، رانندگان تاکسی و هر کس دیگری. البته نه با گفتن کلماتی از روی بی‌تفاوتی و خالی از احساس.
به خود هر روز خاطر نشان نیم که هر لحظه از حیات بی‌اندازه ارزش دارد. سپاس خود را به خدا نه فقط با دعا خواندن بلکه با زندگی به همان روشی که خدا دوست دارد ما زندگی کنیم، نشان دهیم.
اصل اساسی که در نشان دادن سپاسگزاری دریافتم این است که هم‌اکنون سپاسگزار باشید هنگامی‌که احساس سپاسگزاری تازه و نیرومند است آن را ابراز کنید. عمل کنید قبل از اینکه انگیزه ناگهانی سپاسگزار بودن در شما از بین برود.
سپاسگزار بودن به این معنا امر ساده‌ای نیست. من معتقدم که چندین مرحله دارد. آشناترین نوع آن احساس خود به خود طبیعی سپاس بابت منافعی است که دریافت می‌کنیم. مرحله دوم سپاسگزاری، نه تنها برای لذت‌ها و مزایای زندگی، بلکه برای اتفاقات و سختی‌ها هم هست. این نوع سپاسگزاری نشانه شناخت و بلوغ فکری ما است چرا که تشخیص دادیم که سختی‌ها و مشکلات هم ارزشمند هستند. همه ما داستان افراد معمولی را شنیده‌ایم که چگونه ایستادگی کردند و تلاش کردند تا بر معلولیت خود پیروز شوند و در نهایت قهرمان هم شدند.
سومین مرحله سپاسگزاری مرا به یاد شعری می‌اندازد که در آن دو نوع تشکر وجود دارد. یی زمانی که کمکی از کسی دریافت می‌کنیم و خود به خود تشکر می‌کنیم و نوع دوم و باارزش آن یعنی هنگامی‌که به دیگران کمک می‌کنیم. به‌عبارتی از اینکه فرصت کمک به دیگران به ما داده شده سپاسگزاری می‌کنیم. تا جائی‌که خود را فراموش می‌کنیم. یعنی مانی که در انجیل در مورد راز خشنودی حقیقی به ما گفته شده است: اگر احساس سپاسگزار بودن را در خود افزایش دهید و با خشنودی آن را ابراز کنید. هم اطرافیان خود را شادتر می‌کنید و هم خود خشنودتر خواهید شد. جادوئی بزرگ در کلمه ”متشکرم“ نهفته شده است.

آزار و سوء استفاده : Abuse





هر گونه رفتاری که به منظور کنترل کردن یک انسان دیگر از شما سر زند و در این راه با ترساندن یا بی احترامی یا فحش دادن یا کتک زدن، دیگری را وادار به اطاعت از خود یا انجام کاری که تمایل ندارد ،بکنید به عنوان Abuse شناخته می شود و در این سرزمین غیر قانونی است.
در سال های اخیر با توجه به فشار قانون سوء استفاده ی جسمانی یا فیزیکی توسط والدین یا همسران ، خوشبختانه کاهش پیدا کرده است امّا سوء استفاده های احساسی از دیگران همچنان ادامه دارد. این فرم آزار دادن روانی اغلب با تهدید، بی محلی، فحش دادن، انتقاد و حتی گاه به صورت نمایش نا رضایتی انجام می شود. این فرم Abuse به مرور اعتماد به نفس و احترام به خویشتن را در دیگری از بین می برد، احساس اهمیت را از او می گیرد و به جائی می رسد که دیگر به دریافت ها و بینش های خود اعتماد نمی کند.
Abuse گاه در لباس راهنمائی و آموزش با تحقیر و بی ارزش کردن یا تهدید کردن و ترساندن صورت می گیرد. در نهایت گیرنده این امواج منفی از هر گونه احساس باور به خویشتن تهی می شود. ارزش های شخصی او رنگ می بازند و گویی نیروی مبارزه ، تصمیم گیری و سازند گی در او از میان می رود.این افراد از زخم هایی رنج می برند که متاسفانه سال ها پس از جوش خوردن زخم های جسمانی هنوز تازه و رنج آورند.
شایع ترین سوء استفاده های احساسی عبارتند از:
1 – فرم تهاجمی Aggression
این نوع سوء استفاده احساسی شامل نسبت دادن نام های توهین آمیز به دیگری است مثل فوفول ، سر به هوا ، بچه ننه ، هالو و از این قبیل . یا دیگری را به صفتی ناشایست متهم کردن، سرزنش کردن، تهدید کردن و فرمان صادر کردن و موارد مشابه. این رفتار ها اغلب مستقیم و مشخص هستند و در آن گوینده خود را بالاتر از شنونده قرار داده و با کم بها کردن دیگری تساوی و خود کفایی رابطه دو انسان بالغ را از میان می برند.
در این فرم ارتباط اغلب الگوی ارتباطی والد خشمگین با کودک گناهکار را کاملا می توان ملاحظه کرد.
در فرم تهاجمی غیر مستقیم اغلب Abuse کننده تحت عنوان اظهار علاقه و کمک به فرد مورد تهاجم Abuse شونده عمل می کند. در این جا تحت عنوان های کمک، انتقاد، دلسوزی، نصیحت، یا مشکل گشایی پیام" من می دانم" و " تو نمی فهمی" را مکرراً به شنونده تحمیل می کنند و نهایتاً ارتباط نا مساوی، بی تعادل و تحقیر کننده ای را سبب می شوند.
نا گفته نماند که در این فرم اغلب شخص Abuse کننده قصد کمک هم دارد و گاه حتی متوجه پیام تحقیر آمیز خود نیست. اما در موارد شایع دیگری شخص Abuse کننده برای ارضاء نیاز خود بزرگ بینی ، دیگری را تحقیر و تحمیق می کند. لذا ما معتقدیم که بطور کلی پیام " من همه چیز را می دانم " رابطه ی ارباب و رعیت ، دانا به نادان را پیشنهاد می کند و شخص گیرنده احساس حقارت خواهد کرد .
2 – حاشا : Denying
حاشا کردن کاری که ما انجام داده ایم ، حرفی که زده ایم یا تعهدی که پذیرفته ایم به نوعی Abuse به حساب می آید. حال به بینید ما پدر و مادرها چقدر به بچه هایمان وعده های سرخرمن می دهیم و بعد انکار می کنیم. به بینید چقدر مردم قسم می خورند که کاری را نکرده اند یا حرفی را نزده اند یا وعده ای را نداده اند . این که افراد عدم انجام وظیفه خود را با قسم خوردن قانونی جلوه دهند در گذشته و چه بسا امروز شایع بوده و هست . به خاطر دارم که در جواب کسی که سوگند یاد می کرد می گفتند " گفتی باور کردم، اصرار کردی شک بردم ، قسم خوردی مطمئن شدم که دروغ می گویی" و این نشانگر آگاهی از چنین سوء استفاده ای بوده است.
کتمان کردن یا پرده پوشی :
Refusing to listen ، در این فرم شخص گوش نمی کند ، پاسخ می دهد. به قول معروف "بی محلی " می کند. قهر کردن نوع دیگری از این فرم Abuse است که در زبان انگلیسی آن را Silent treatment می خوانند.
Countering عبارت است از نادیده گرفتن یا باطل دانستن احساس، دریافت، اعتقاد یا نظریه شخص مقابل چنانچه با احساس، دریافت، اعتقادیا نظریه خود آن ها متفاوت باشد.
در واقع این افراد دیگری را به رسمیت نمی شناسند .این مشکل بزرگی در جامعه ما است که اغلب بین والدین از یکسو و فرزندان بزرگ شده و به ثمر رسیده از سوی دیگر اتفاق می افتد. در جامعه ی ما آقا یا خانم 28 ساله ی وکیل یا دکتر اجازه انتخاب همسر خود را ندارد. چرا چون والدین عمیقاً باور دارد که آنها می فهمند و این آقا یا خانم 28 ساله نمی فهمد. بدون توجه به اینکه گروه زیادی از مردم به این آقا یا خانم وکیل یا دکتر نه تنها احترام می گذارند بلکه نظریات و عقاید او را می پذیرند.
این فرم Abuse که نادیده گرفتن و باطل دانستن است در فرهنگ ما دیگری را آدم حساب نکردن نام گرفته است.
3 – بی اهمیت دانستن  Minimizing  :
این فرم Abuse فرم ملایم تری از حاشا کردن است به این صورت ک شما اصل واقعه را حاشا نمی کنید ولی واکنش شخص آزرده شده را زیر سوال می آورید. " ای بابا حالا اونم یه حرفی زده تو چرا اینقدر بزرگش می کنی؟ " "تو چقدر حساسی؟" " آدم باید گذشت داشته باشه." " یه کاهی را کوهی نکن."
در این روند شخص آزرده بدهکار خواهد شد و ارتباط سالم از میان می رود. این نوع برخورد به وسیله والدین با کودکان سبب می شود که اطفال به احساس های خود شک می کنند ، از احساس های خود شرمنده می شوند و اعتماد به نفس در آنها آسیب می بیند.

چگونه این ارتباط های ناسالم شکل می گیرند:
هیچ کس تصمیم نمی گیرد که من از امروز می خواهم رابطه خودم را با فرزندانم یا همسرم یا با پدر و مادرم به یک رابطه ناسالم تبدیل کنم . اما آنها که پدر و مادر ناسالم داشته اند و از والدین خود فحش و ناسزا شنیده اند و کتک خورده اند به ناگاه خود را در شرایط مشابهی می بینند. چرا بشر بنده ی عادات خویشتن است ؟ چون انجام آنچه مکرراً در ضمیر ما به عنوان یک روند قابل قبول پذیرفته شده ، آسان تر است از راهی که ما برای اولین بار می خواهیم بیاموزیم. به عبارت دیگر وقتی والدین مکرراً تجربه ما را برای ما معنی می کنند ، به جای این که از ما بپرسند که این تجربه ، برای ما چه معنایی دارد. احساس های ما را قضاوت می کنند ، به جای اینکه آنها را بپذیرند . رفتارهای ما را زیر سوال می گذارند ، به جای اینکه بگذارند ما خود پسامد آنها را تجربه کنیم. طبعاً ما هم عین همین برخورد ها را با فرزندانمان به راحتی و بطور اتوماتیک انجام خواهیم داد.
از نظر روان شناسی اعتقاد بر این است که افرادی که مورد Abuse قرار گرفته اند شایعاً با احساس های رنجید گی ، ناتوانی، ترس و خشم در جدال هستند و تعجب در این است که آنهایی که Abuse کننده هستند نیز از همین احساس های ناگوار رنج می برند.
به نظر می رسد که Abuse کردن دیگران خود وسیله ای است برای مبارزه با احساس های ناتوانی،ترس، خشم و آزرده گی در درون خود ما.
در ارتباط زن و مرد Abuse ها اغلب به طرف افراد ناتوان و آسیب پذیری جلب می شوند که برای احساس ها ، دریافت ها، و نقطه نظرهای خود احترامی قائل نیستند.

تغییر :
اولین قدم در راه تغییر، بررسی روند رفتاری و ارتباطی شما با افراد خانواده ، فرزندان ، والدین و دوستان نزدیک است. شما ممکن است در برخی از موارد Abuse کننده باشید و در رابطه با برخی دیگر Abuse گیرنده باشید. مثلاً شما ممکن است در رابطه رمانتیک خود مورد Abuse قرار بگیرید و اجازه بدهید که او شما را کنترل کند.اما در رابطه با دوستانتان نقش Abuse گر را بازی کنید.
دانش شما از گذشته و آگاهی شما از داد و ستد های رفتاری با دیگران می تواند به شما کمک کند که از خلق دوباره گذشته جلوگیری کنید.

آیا شما خود را Abuse می کنید ؟
اعتقاد بر این است که ما افرادی را وارد زندگی خود می کنیم که با ما آنگونه رفتار کنند که ما می خواهیم با ما رفتار شود. اگر ما در دل از خود ناراضی هستیم و نفرت داریم طبعاً کسی را انتخاب می کنیم که چنین احساس هایی را به ما منتقل کند. اگر ما حاضریم احساس های منفی دیگران را نسبت به خود تحمل کنیم یا به دیگران با احساس های منفی برخورد می کنیم احتمال این که با خودمان هم همین گونه رفتار ها را داشته باشیم بسیار زیاد است.
اگر شما Abuse کننده یا Abuse شونده هستید از خود بپرسید من با خودم چگونه رفتار می کنم؟ چه جور حرف ها و جملاتی را با خودتان تکرار می کنید؟ آیا به خود می گویید " من آدم احمقی هستم " " هیچ کاری رو درست انجام نمی دهم " و ... !
آموزش اینکه به خودمان عشق بورزیم و از خودمان مراقبت کنیم سبب افزایش اعتماد به نفس ما خواهد بود و شانس اینکه زندگی سالم و رابطه صمیمانه و با محبتی با همسرمان داشته باشیم را می افزاید.

حقوق اساسی در یک رابطه :
اگر شما در یک رابطه عاطفی مورد سوء استفاده احساسی قرار می گیرید (Emotional abuse) ، ممکن است کلاً از یک ارتباط سالم عاطفی اطلاعی نداشته باشید. در این جا ویژگی های یک رابطه سالم را برای شما بازگو می کنیم .

حقوق اساسی در ارتباط دو نفر : شریک در زندگی ، در تجارت یا در دوستی:
1 – دیگری باید خیرخواه شما باشد.
2 – از دیگری باید حمایت احساسی بگیرید.
3 – حق شما است که شنیده شوید و با محبت پاسخ بگیرید.
4 – حق شما است که نظر خود را داشته باشید حتی اگر مخالف با نظر دیگری باشد.
5 – حق شما است که تجربه و احساس شما را واقعی و جدی بگیرند.
6 – حق شما است که به سوال های شما در رابطه با مسئله ای که قانوناً به شما مربوط است پاسخ ساده و صحیح داده شود.
7 – حق شما است که از دیگری تهمت و سرزنش دریافت نکنید.
8 – حق شما است که مورد انتقاد و قضاوت بی رویه قرار نگیرید.
9 – حق شما است که به شغل و علایق خصوصی شما احترام بگذارند.
10 – حق شما است که از دیگری انتظار تشویق و حمایت داشته باشید.
11 – حق شما است که در فضائی فارغ از تهدید های جسمانی و روانی زندگی کنید.
12 – حق شما است که در فضائی فارغ از خشم و غضب های ناگهانی زندگی کنید.
13 – حق شما است که شما را به نامی که نمی پسندید صدا نکنند.
14 – حق شما است که از شما چیزی را با ادب بخواهند نه آنکه به شما دستور دهند.
15 – حق شما است که اگر از جوک یا ضرب المثلی که می گویند آزرده شدید از شما صمیمانه پوزش بخواهند.
چنانچه این قوانین در رابطه شما با دیگری رعایت نمی شود شما به کمک نیازمند هستید.
- برای شناسایی و درمان روابط ناسازگار کتاب جالبی به نام Verbally abusive relationship نوشته Patricia Evans به زبان انگلیسی در دسترس است که می تواند کمک کننده باشد . و البته مراجعه به مشاورین آگاه که تاثیر روابط بیمار گونه روی زندگی هر دو نفر و حتی فرزندان را بررسی و درک کرده و بتوانند در تصحیح آن افراد مبتلا را کمک کنند .



  

تفاوت هوش شناختی (IQ) با هوش هیجانی (EQ)

مفهوم هوش هیجانی نشان می‌دهد که چرا دو نفر با IQ یکسان، ممکن است به درجات بسیار متفاوتی از موفقیت در زندگی دست یابند. هوش هیجانی یک عنصر بنیادین از رفتار انسان است که جدا و متفاوت از هوش شناختی (عقل) عمل می‌کند.
بین IQ و EQ هیچ رابطه شناخته شده‌ای وجود ندارد. شما اصلا نمی‌توانید از روی هوش شناختی یا IQ یک نفر هوش هیجانی او را حدس بزنید. این یک خبر خوب است زیرا هوش شناختی یا IQ انعطاف پذیر نیست. IQ از همان لحظه تولد ثابت است یا دستکم ثبات نسبی دارد. مگر اینکه یک تصادف، مثلا آسیب مغزی آن را تغییر دهد، هیچ کس با یادگیری واقعیت‌های جدید یا فرا گرفتن اطلاعات عمومی بیشتر باهوش نمی‌شود، هوش شناختی یعنی توانایی یادگیری. اما برعکس، هوش هیجانی، مهارتی انعطاف پذیر است که به آسانی آموخته می‌شود، با اینکه بعضی مردم، نسبت به دیگران، به طور طبیعی هوش هیجانی بالاتری دارند، کسی که حتی بدون هوش هیجانی به دنیا آمده است باز هم می‌تواند در خود، EQ بالا به وجود آورد.
هوش هیجانی یعنی توانایی مهار عواطف و تعادل برقرار کردن بین احساسات و منطق، به طوری که ما را به حداکثر خوشبختی برساند. هوش هیجانی همان توانایی شناخت، درک و تنظیم هیجان‌ها و استفاده از آنها در زندگی است.
هیجان‌ها، شامل حالات خوشایند و ناخوشایند احساسات ما هستند مانند:
▪ خشم: تهاجم، اوقات تلخی، پرخاش، خصومت، تند مزاجی
▪ اندوه: غصه، دلتنگی، عبوسی، ناامیدی، دل شکستگی
▪ ترس: اضطراب، بیم، ناآرامی، دلواپسی، وحشت، شوک (ترس ناگهانی)
▪ نفرت: تحقیر، اهانت، خوار شمردن، بیزاری، اکراه 
▪ شرم: احساس گناه، حسرت، احساس پشیمانی، افسوس
▪عشق: پذیرش، رفاقت، اعتماد، مهربانی، پرستش 
▪ شادمانی: شادی، لذت، سعادت شوق، تفریح، آسودگی، وجد، خشنودی
▪ شگفتی: جا خوردن، حیرت، بهت، تعجب 
هوش هیجانی از چهار مهارت اصلی تشکیل می‌شود:
۱) خودآگاهی: توانایی شناسایی دقیق هیجان‌های خود و آگاهی از آنها به هنگام تولید. خودآگاهی، کنترل تمایلات خود در نحوه واکنش به اوضاع و افراد مختلف را نیز شامل می‌شود. فردی که از هوش هیجانی بالایی برخوردار است، نسبت به احساسات خود، آگاهی بی‌واسطه و بدون وقفه دارد. به عبارت دیگر، او در همان زمان که احساسی را تجربه می‌کند، نسبت به آن آگاه است و بدان اعتنا دارد. او می‌‌تواند به خود بگوید، وای، من واقعا احساس حسادت، ترس، خودخوری، قدردانی، غرور، دفاع از خود در برابر انتقاد و ... می‌کنم. در حقیقت اگر با احساساتمان روراست و سازگار نباشیم مانند قورباغه‌ای خواهیم بود که نمی‌داند چه وقت از آبی که آرام به نقطه جوش می‌رسد بیرون بپرد. قورباغه با اینکه به راحتی می‌تواند از آب بیرون بپرد، اگر تغییر درجه حرارت به قدر کافی تدریجی باشد تا زمانی که پخته شود و بمیرد در آب باقی می‌‌ماند. اگر ما بتوانیم احساسات را از قبل پیش‌بینی کنیم، قادر به اتخاذ تصمیماتی خواهیم بود که ما را به شادکامی برساند مانند؛ می‌دانم که پشیمان می‌شوم، می‌دانم احساس گناه خواهم کرد و ... احساسات، صدای درونی ما هستند که ما را راهنمایی می‌کنند. تنها نیاز به گوش دادن به آنها است. 
۲) خود- مدیریتی: توانایی در به کارگیری «آگاهی از هیجان‌ها» به منظور انعطاف پذیر ماندن و رفتارها را مثبت هدایت کردن، یعنی اینکه بتوانید واکنش‌های هیجانی خود را در مقابل همه مردم و شرایط مختلف کنترل کنید. کنترل هیجان‌ها سبب:
۱) افزایش تحمل کافی و کنترل خشم
۲) کاهش اهانت، زد و خورد و ایجاد مزاحمت
۳) توانایی ابراز خشم به شیوه‌ای مناسب و بدون زد و خورد
۴) کاهش تعلیق و اخراج
۵) کاهش رفتار پرخاشگرانه یا آسیب رساننده به خود
۶) افزایش احساسات مثبت نسبت به شخص خود و دیگران
۷) بهتر کنار آمدن با فشار روانی و کاهش اضطراب و احساس تنهایی می‌شود.
۳) آگاهی اجتماعی: توانایی در تشخیص دقیق هیجانات دیگران و درک اینکه دقیقا چه اتفاقی در حال روی دادن است. این موضوع اغلب به این معناست که طرز تفکر و احساسات دیگران را درک می‌کنید، حتی زمانی که خودتان همان احساسات یا تفکرات را ندارید و این همان همدلی است. پس همدلی به معنای درک احساسات دیگران است یعنی خود را جای دیگران گذاشتن، توانایی همدلی، مستقیما وابسته به توانایی تشخیص احساسات و درک آنهاست.
۴) مدیریت رابطه: توانایی در به کارگیری «آگاهی از هیجانات دیگران» به منظور موفقیت در کنترل و مدیریت تعامل‌ها، همچنین این توانایی، ارتباط واضح با شرایط و کنترل موثر تعارض‌های دشوار را شامل می‌شود.
بی‌شک همه افراد دوست دارند توسط اطرافیان خود مورد تائید، تقدیر، تشویق، تحسین و قدردانی قرار بگیرند. با هوش هیجانی بالا شما می‌توانید افراد را جذب کنید و برای خود نگه دارید زیرا، به جای اینکه در مورد آنها قضاوت کنید آنها را قبول می‌نمایید، احساساتتان را بیان کرده، آنها را نیز تشویق می‌کنید که اینکار را انجام دهند. مسئولیت احساساتتان را به عهده می‌گیرید و هیچ‌گاه تقصیر را به گردن دیگران نمی‌اندازید، نسبت به احساسات آنها همدلی و مهربانی نشان می‌دهید و آنها را درک می‌کنید، در مورد احساسات و نیازهای آنها حساس هستید ولی خود را مسئول برآورده کردن آنها نمی‌دانید چون هر شخص مسئول احساسات خود است و از این‌رو هرگز احساس سربار بودن نمی‌کنید، آنها را ملامت نمی‌کنید و به آنها حمله نمی‌نمایید، بنابراین نیازی نیست که آنها حالت تدافعی یا ضد حمله به خود بگیرند. آنها را نصحیت نمی‌کنید و به آنها نمی‌گویید چه کاری را انجام دهند، چرا که می‌دانید این کار حس استقلال آنها را از بین می‌برد و خشم آنها را برمی‌انگیزد. نسبت به آنها صادق هستید حتی وقتی که مجبورید چیزی را که برای آنها ناخوشایند است بگویید

خودتان را گول نزنید اگر به آنچه می‌خواهید نمی‌رسید خودتان را محاکمه کنید

کار سخت تضمین رسیدن به موفقیت نیست، خیلی‌ها با اینکه سال‌ها سخت کار می‌کنند موفق نمی‌شوند. رسیدن به موفقیت کاریست سخت و میانبر‌های یک شبه هم وجود ندارند. 
اگر شما در خانواده‌ای فقیر بزرگ شده‌اید که نتوانسته‌اید تحصیلات خوبی داشته باشید یا اینکه اگر معلولیتی داشته باشید عقب‌تر از بقیه هستید، جاده‌ی موفقیتتان طولانی‌تر و دشوارتر از دیگران است، اما این ابدا دلیل بر این نیست که نتوانید از آنها جلو بزنید. 
وینستون چرچیل می‌گوید: «موفقیت یعنی رفتن از شکستی به شکست دیگر، بدون از دست دادن شوق برای رسیدن به هدف.» 
راهی که به موفقیت می‌رسد مثل یک پل درب و داغونه که اگر هر جاش بایستید میافتید پایین، پس چاره‌ای ندارید جز اینکه همیشه راه بروید، تند یا آرام! بگویید اگر هنوز زنده‌ام پس هنوز امیدی هست! 
شخصا عبارت‌هایی مثل «سرنوشته دیگه…»، «متنفرم» و... را بس کنید! خودتان را گول نزنید، شکست‌هایتان را تقصیر سرنوشت نیندازید. درسته، چیز‌هایی در زندگی ما اتفاق می‌افتند (که به آنها سرنوشت می‌گوییم) و بر روی مسیر زندگی ما تاثیر می‌گذارند، اما دلیلی بر نرسیدن ما به هدفمان نیستند. 
دقت کرده‌اید ما خیلی اوقات سختی‌هایی را تحمل می‌کنیم، چون می‌دانیم برایمان مفید خواهند بود؟ مغز انسان حاضر به انجام کاری نمی‌شود، مگر اینکه بداند انجام آن کار برایش خوشی در بر خواهد داشت. 
ابتدا یک فرصت موفقیت به دست می‌آوریم سپس فکر می‌کنیم که درست استفاده کردن از این فرصت چقدر برایمان خوشایند خواهد بود سپس تصمیم می‌گیریم رویایمان را با توجه به آن فرصت عملی کنیم، اینجاست که جنگ شروع می‌شود. 
موفقیت برای هر کسی که دنبالش برود دست یافتنی است، همه می‌خواهند موفق باشند اما یک فرق بزرگ بین «خواستن چیزی» و «تلاش برای بدست آوردن چیزی» وجود دارد. شما باید تلاش کنید تا بدست آورید. 
یک چیز دیگر که خوبه به یاد بسپارید اینه که نوع دیدگاه و طرز تفکرتان نسبت به کار، موفقیت و شانس نقش مهمی ‌در رسیدن به آنچه می‌خواهید ایفا می‌کند. 
اگر به آنچه می‌خواهید نمی‌رسید اولین کسی که باید محاکمه کنید خودتان هستید!

زیباترین سخنانه عاشقانه

تملك جسم كاري سهل و آسان است،دشوار برگرفتن بكارت روح است و به تملك درآوردن آن.و اين رمزي است كه شايد بيشتر مردم آن را در نيافته باشند.

زیباترین سخنانه عاشقانه

تملك جسم كاري سهل و آسان است،دشوار برگرفتن بكارت روح است و به تملك درآوردن آن.و اين رمزي است كه شايد بيشتر مردم آن را در نيافته باشند.