۱۳۸۹ مرداد ۸, جمعه

پدر مرا ببخش

پدر
مرا ببخش ..
اگر نه آن شدم که خواستی
ولی تو از محبتت ؛
ذره ای به من نکاستی
پدر ترا سپاس
که مرد بوده ای به راستی ..
پدر مرا ببخش
 که سالهاست
گیسوان وحشی بلند خویش را
نبافتم ..
چرا که چون
دو دست مهربان تو
برای بافتن, نیافتم
پدر مرا ببخش
که سر به راه نیستم
ولی بدان ز دوریت
هزار هزار شب
گریستم ..
پدر مرا ببخش
که سالهاست
چهره ترا ندیده ام
ولی بدان که در خیال 
تک تک خطوط چهره تکیده ترا کشیده ام ..
پدر..
پدر ..
کداممان مقصریم
منی که رفته ام به سوی سرنوشت خویش؟
یا که سرنوشت من
که بازی زمانه ای نبوده بیش؟
پدر تمام سهم من ز دیدنت
نگاه کردنم به عکس بوده است
وبغض قورت داده ام
پس از دقیقه ای سکوت و مکث بوده است ..
پدر
اگر کبوترت
ز بام خانه پر کشید و
  برنگشت
ولی همیشه یاد خانه بوده 
 وقت پر کشیدنش
به سوی دشت ..
پدر چرا من اینچنین شدم؟
چرا سوار
بالهای آهنین شدم؟
چرا گریخته
ز قید خانه
بند سرزمین شدم؟
چرامن ایستاده
روی پای خویش در مسیر غربتم؟
چرا همیشه فکر پیشرفت
فکر سرعتم؟
پدر
مرا به آه خود
تباه کن
به جرم این خیانتم ..
پدر
برایت از جوانی ام نگفته ام
قطار خالی جوانی ام
به سرعت عقاب رفت
لباس پاکی ام
ز بس دوباره شستم آب رفت
و ساعت نجابتم
همیشه صبحهای زود خواب رفت
پدر
جوانی ای نکرده ام
حسرت نگاه دزدکی مرد عاشقی
هنوز
 مانده پشت پرده ام ..
پدر
بگو که باختم
نگو برنده ام !
پدر مرا ببخش
اگر گناه من
به جز به باد دادن امید و آرزوی تو نبود
پدر ..
به صبرت احترام
به طاقتت درود ..
.
.

گرفتاری پشت گرفتاری
خانواده یکی از دوستانم از حس دوستم خبردار شدند.
دوستم الان پیش منه.
داغونه.
فعلا تونستم ارومش کنم.
دعاش کنید.
از عشقش جداش کردند.
سه روزه فقط گریه می کنه.

کریستینه لاوانت (1973-1915)

از امروز , اما برای همیشه  می دانم :
زمین به راستی گرمایی دارد.
پس , سوزش را به گزنه ,
و سنگ را به سنگپشت باز پس می دهم.

از امروز همه چیز فرشته ی نگهبان من است.
و تمامی جهان گهواره ای از شاخساران بید ,
که باد در آن ما را تاب می دهد  ,
و نفس هامان را با هم گره می زند.