دوستان اگر کمی صبر کنید من می تونم با ارامش بنویسم.نظرات همه شما دوستان رو می خونم.مرسی از نطرات جالبتون
ماهیت هر انسان آن نیست که برایت آشکار می کند بلکه آن چیزی است که نمی تواند آشکار نماید ، بس اگر میخواهی او را بشناسی به گفته هایش گوش مسپار بلکه به ناگفته هایش گوش فراده .
۱۳۸۹ خرداد ۲۲, شنبه
زنگ ورزش
گفتم تا اینکه اون زنگ ورزش لعنتی رسید.مشغول بازی با بچه ها بودیم که زمین خوردم وپام زخمی شد مجبور شدم برم تو کلاس.
لنگ لنگان به سمت کلاس می رفتم که احساس کردم دو تا دست منو گرفته و با خود به داخل کلاس می بره برگشتم دیدم خودشه
با یک نگاه مهربون به من لبخند میزنه.با هم تو کلاس رفتیم.دیدم در کلاس رو بست گفتم چرا در رو می بندی؟ گفت می خوام راحت
باشیم.بعد کمکم کرد تا لباسم رو عوض کنم.ولی دیدم زیادی به من نزدیک شده.من هم از خدام بود .کمی نزدیکش شدم.....
لنگ لنگان به سمت کلاس می رفتم که احساس کردم دو تا دست منو گرفته و با خود به داخل کلاس می بره برگشتم دیدم خودشه
با یک نگاه مهربون به من لبخند میزنه.با هم تو کلاس رفتیم.دیدم در کلاس رو بست گفتم چرا در رو می بندی؟ گفت می خوام راحت
باشیم.بعد کمکم کرد تا لباسم رو عوض کنم.ولی دیدم زیادی به من نزدیک شده.من هم از خدام بود .کمی نزدیکش شدم.....
اشتراک در:
پستها (Atom)