۱۳۸۹ خرداد ۲۴, دوشنبه

هوس

تمام روز تو فکرش بودم.تصمیم گرفتم که به مدرسه رفتم باهاش بهتر برخورد کنم.البته باید یک روز و نصفی صبر می کردم.آخه
اونروز پنج شنبه بود از ظهر که اومدم خونه دلم براش تنگ شده بود همش ساعت رو نگاه می کردم .شدیدا تحریک شده بودم
نمی دونستم چکار کنم .دیگه دیوونه دیوونه بودم.بالاخره با  هر جون کندنی که بود تا شنبه صبر کردم.شاید تنها جمعه ای بود
که خوشحال بودم.شنبه صبح زود بیدار شدم حموم رفتم یک لباس مرتب پوشیدم و موهامو درست کردم و رفتم مدرسه  وقتی
رسیدم جز نفرهای اول بودم دم در مدرسه ایستادم تا بیاد ولی زنگ مدرسه خورد و نیومده بود با ناراحتی سر کلاس رفتم
که بعد از ده دقیقه در کلاس به صدا در اومد ودر باز شد دیدم خودشه.نمی تونم بگم چه حالی داشتم......


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر