۱۳۸۹ خرداد ۲۱, جمعه

یک نگاه

بالاخره پس از چند وقت نگاهم به یک نگاهی گره خورد.یک حسی در من زنده شده بود.من عاشق شده بودم.عاشق یک ادم دهاتی.
ادمی بی جنبه و  بی شعور.البته بعدها به این نتیجه رسبدم. قد بلند وموهای لخت و چشم های عسلی و لاغر. خب عاشق شده بودم
دست خودم نبود.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر