۱۳۸۹ تیر ۲۶, شنبه

باران، قطره، حس سقوط


باران، قطره، ترس از سقوط 
آخرین لحظه ی باران بودن پایان سقوط است و شروع وصل قطره ها. 
. 
. 
. 
تا که از مادر جدا شد، ابر بگریست. او نمی دانست که گرییدن بر رفتن یک قطره اشک، شروع هجرت دیگر قطره هاست. گر نگـِریَد، مادری اش مبهم است. وقت گریه، قطره ها هم یک به یک. او می گریست. هرچه اشک می ریخت از هجرشان، هی که تنهاتر شد و آخر تمام. نه که قطره، نه که اشک. نه که فرزندی که خود هم مرده بود. 

باران، قطره، حس سقوط 
لحظه ی پایان سقوط قطره ها، تولد پیوند است. یک سفر از آسمان تا به زمین. از عرش تا فرش. زمین عرش باران است. آسمان فرشش بود. سفر، قطره، خضوع رو به فرش و عرش اتحاد. روی خاک، قطره می یابد قطره را. آخرین خاطره اش برگ آغازست و جوی و جریان. 

قطره دریا می شود. دریا تلاشش ابرست. آنچه دریا آرزو دارد دلش، قطره بسیار دورتر با خضوع پیموده است. بس چه دریایی ست در دل. آخرین لحظه ی باران بودن.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر