زیر باران ایستاده ام.سیگاری میگیرانم.در تصاعد دود آن با انگشت نقش تو را قلم میزنم.با چشمانم مینوازمش .با باز دمم میبوسمش.به تو میاندیشم،میاندیشم، میاندیشم....حالت سکری به من دست میدهدچشمانم را میبندم.تو را میبینم که به من خیره شده ای . با لبانی که از تعجب و اشتیاق عشق نیمه باز مانده اند که گویی تازه از یک بوسه شیرین باز گشته اند
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر