۱۳۸۹ تیر ۱۹, شنبه

افسانه 1900

امروز یه دفعه حال کردم درباره فیلم افسانه 1900 بنویسم؛ یکی از شاهکارهای سینما که ارزش چند بار نگاه کردن را دارد. نکته تامل برانگیز این شاهکار جوزپه تورناتوره این بود که پسر آسمانی ما هیچوقت از کشتی خارج نشد… نمای لانگ شات از صحنه ای که میان مرز دریا و خشکی بر روی پلکان کشتی مردد بود که بپیوندد به داستان آلوده ما زمینیان یانه، فوق العاده بود. افسانه 1900 شاهکار تاریخی تلفیق موسیقی و هنر سینما بود که توانست این فیلم را به افتخارات زیادی برساند. آهنگ سازی بی نظیر و دل انگیز انیو موریکونه به روایت چیره دستانه تورناتوره نیاز داشت. به نظر من در میان سکانس های خدای این فیلم از جمله دوئل ۱۹۰۰ و جلی با پیانو، بوسه‌ معصومانه ۱۹۰۰ بر دختر در خوابگاه زنان، گفتگوی دختر و ۱۹۰۰ هنگام پیاده‌شدن دختر از کشتی (این صحنه با بازی ویژه تیم راث و نگاه معصومانه او ارزش هزار بار دیدن را دارد) و یا آن سکانس زیبای خداحافظی ماکس (راوی داستان) و ۱۹۰۰، یک سکانس ویژه تر داشت که در واقع اصل اصل داستان بود. آن همان سکانسی بود که 1900 به عشق دختر مجبوبش و بدون آن که بفهمد قطعه ای فوق العاده را می نوازد. (دختر در این لحظات پشت شیشه اتاق او بود) 1900 فقط به دختر نگاه می کند و قطعه بسیار زیبایی می نوازد اما به محض ضبط شدن، صفحه گرامافون را برمی دارد و می شکند. اما دلیل او چه بود؟ به نظر ۱۹۰۰، عشقش را بسیار بالاتر از آن می دانست که برای همه نقل شود؛ او عشقش را تنها برای خودش می خواست. نقل عشقش تنها باید به او تعلق داشته باشد و بس. اما غم انگیزترین نقطه داستان، نقطه پایانی آن بود؛ 1900 هیچوقت از کشتی پیاده نشد و در نهایت با آن نابود شد؛ گویی که انگار هیچگاه وجود نداشته و تنها یک افسانه بوده؛ افسانه ای به نام 1900.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر