۱۳۸۹ تیر ۲۳, چهارشنبه

سندرم «می‌دانم که حق با من است» یا چگونه مغزهایمان از پذیرش حقایق سر باز می‌زنند

چند روز قبل مقاله جالبی را در بوستون دیدم، که پاسخ و تأییدی بر سؤالاتی که شخصا در ذهن داشتم.
بارها از دیدن افرادی که علیرغم امکان دسترسی آزاد به اطلاعات، از تعصبات کورکورانه دست برنمی‌داشتند در شگفت بودم. بارها افرادی با تحصیلات عالی را دیده بودم که با وجود دیدن ویدئوهای یوتیوب، خواندن مقالات روزنامه‌ها و سایت‌های مختلف، همچنان ذهنی «صد در صدی» داشتند و دارند، انتظار خاکستری دیدن، شک کردن، برتری دادن پردازش‌های درونی بر حقایق «مسلم» توسط این افراد، انتظاری نابجا بود.
به خلاصه مقاله توجه کنید:
مطابق مفروضات دموکراسی مدرن، شهروندانی که در جریان اطلاعات هستند بر آنهایی که دسترسی به اطلاعات ندارند، رجحان دارند. اما آیا حقیقتا مسلح کردن مردم با حقایق، آنها را مبدل به شهروندان بهتر و آزاداندیش‌تری می‌کند؟
همین سؤال، اخیرا موضوع تحقیق تعدادی از دانشمندان علوم سیاسی قرار گرفت. پژوهشگران دانشگاه میشیگان در سال ۲۰۰۵ و ۲۰۰۶، تحقیقاتی انجام دادند که مشخص کرد، تعصبات ذهنی هواداران مشتاق جناح‌های سیاسی، می‌تواند مانند سدی از میزان تأثیرگذاری فکت‌ها بکاهد. حتی گاهی به صورت متناقض ارائه فکت‌هایی چالش‌برانگیز باعث می‌شود آنها بر عقیده خود ثابت‌قدم‌تر شوند! در این موارد دادن فکت به این افراد، مثل دادن آنتی‌بیوتیک ضعیف، تنها عقیده باطل آنها را مقاوم‌تر و قوی‌تر می‌کند.
رهبری گروه تحقیقاتی را برندن نیهان Brendan Nyhan بر عهده داشت، او نام این پدیده را پس‌زنش یا backfire می‌نامد و این مقاومت در مقابل پذیرش و تأثیرگذاری فکت‌ها را نوعی مکانیسم طبیعی دفاعی برای پرهیز از ناهنجاری شناختی می‌داند.
شاید خیلی از اوقات تصور کنیم که فکت‌ها هستند که به تدریج اعتقادات را ما می‌سازند، به عبارت دیگر ما در طی سالیان دراز با ملاحظه کردن حقایق و واقعیات بسیار، استدلالات منطقی می‌کنیم و سپس بر پایه این پردازش‌ها و استدلال‌های درونی، تصمیم‌گیری می‌کنیم. اما چنین چیزی درست نیست، فکت‌ها منجر به ساخته شدن اعتقادات نمی‌شوند! و این اعتقادات هستند که بر نحوه پذیرش فکت‌ها توسط ما تأثیر می‌گذارند! و متأسفانه بدتر از همه، همین اعتقادات ثابت و غیرقابل تغییر باعث می‌شوند که ما تنها پذیرای حقایقی باشیم که به نحوی تأییدکننده اعتقادات ما هستند.
خواندن این مقاله بسیار برایم جالب بود، چون تا پیش از این تصور می‌کردم تنها من هستم که از دیدن افراد به ظاهر تحصیل‌کرده‌ای که بر نظرات و اعتقادات درونی تعصب دارند و در میان انبوه فکت‌ها، به صورت گزینشی فکت‌های هم‌سو را انتخاب می‌کنند، شگفت‌زده می‌شوم. اما گویا چنین چیزی در همه جا عمومیت دارد.
در سال ۲۰۰۰، محققی به نام جیمز کولکینسکی از دانشگاه ایلینویز در این مورد تحقیقات زیادی انجام داد و با مطالعه مردمی که قصد شرکت در انتخابات داشتند دریافت که بسیاری از آنها به همین پدیده مبتلا هستند، پدیده‌ای که او اسمش را سندرم «می‌دانم که حق با من است» گذاشت! این سندرم یکی از معضلات جوامع دموکراتیک محسوب می‌شود و باعث می‌شود مردم از اصلاح اعتقادت درونی خود بعد از مشاهده و لمس کردن فکت‌ها سرباز زنند.
اما به راستی چرا این طور است؟ برخی پاسخ را در نحوه سیم‌کشی و کارکرد مغزهای آدمی می‌دانند. مغزهای ما به صورت ژنتیکی طوری ساخته شده‌اند یک حالت پایداری را حفظ کنند. بر این اساس مغزهای ما اطلاعات و حقایق را طوری تجزیه و تحلیل می‌کنند که اعتقادات قبلی‌مان را مستحکم کنند. به چنین چیزی برهان برانگیخته گفته می‌شود.
«نیهان»، تنها علاج و راه مبارزه با چنین پدیده‌ای را اصلاح رسانه‌ها و همچنین اعمال فشار بر مقاماتی می‌داند که دانسته و به طور غیرمسئولانه با ارائه و بیان فکت‌های همسو و صرف نظر کردن از فکت‌های روشنگر دیگر، توده‌ها را به اشتباه می‌اندازند. اما آیا چنین چیزی آسان است؟!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر