بعد از مهمونی پریشب دلم می خواست حقیقت درونم را به پدر و مادرم بگم.
ولی این کار امکان پذیر نیست.
همینجوری با اطرافیانم مشکل دارم.
سر کار هم با همکارانم هم مشکل دارم.
با برادرم هم مشکل دارم.
حتی با سگ هام هم دعوا می کنم.بنجی و بوژی
از دخالت دایی و خاله و عمو و زن عمو و شوهر خاله
از اینکه دوست دختر داری؟ازدواج نمیکنی؟
هم خسته شدم.
نمی فهمند
می خوام ازدواج کنم
ولی نه با اون کسی که در ذهن اونهاست.
ولی این کار امکان پذیر نیست.
همینجوری با اطرافیانم مشکل دارم.
سر کار هم با همکارانم هم مشکل دارم.
با برادرم هم مشکل دارم.
حتی با سگ هام هم دعوا می کنم.بنجی و بوژی
از دخالت دایی و خاله و عمو و زن عمو و شوهر خاله
از اینکه دوست دختر داری؟ازدواج نمیکنی؟
هم خسته شدم.
نمی فهمند
می خوام ازدواج کنم
ولی نه با اون کسی که در ذهن اونهاست.
http://ranginkamaniii.blogspot.com
پاسخحذفامیدوارم که زودتر مشکلاتت را حل کنی!
پاسخحذفمیدونی چیه؟!
یه کاری نکن که اگر اطرافیان فهمیدن تو گی هستی توی ذهنشون بگن این بابا از اولشم مشکلدار بود
{چشمک}
روز ملی یادت نره:
پاسخحذفhttp://ranginkamaniii.blogspot.com
روز ملی یادت نره:
پاسخحذفhttp://ranginkamaniii.blogspot.com
منم با حسین موافقم؛ خیلی سخته ولی باید تحمل کرد و بتونی چهره خیلی عادی و راحتی تو ذهنشون از خودت درست کنی و آمادشون کنی؛ تو تنها نیستی داداشم؛ همه ما میفهمیم حرف دلت رو؛ به امید روزهای پر از عشق :-)
پاسخحذف